kim se younkim se youn، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره
kim man hookim man hoo، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره
park song heipark song hei، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
maksiuosmaksiuos، تا این لحظه: 3 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
SHIANGSHIANG، تا این لحظه: 5 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

먼 바다의 공주 (세윤

I am the princess of my own worldI do not need anyone this is my law

اندر این روز های کسل کننده😑

1399/12/18 10:06
نویسنده : 김세윤
230 بازدید
اشتراک گذاری

سلام😊

خب حوصلم سر رفته بود گفتم یه پست بزارم😅

الانم خیلی هیجان زدم 😇

نه بابا دورغ گفتم اصلا عین خیالم نیس😕

خب به من چه که کمتر از بیست روز دیگه تولد لیساس😑

من فقط رزی رو دوست دارم 😊

البته حدودا فردا هم تولد شوگاس😧

اصلا به من چه😒

یعنی خب تولد اوناس من چیکار کنم😐

واااااالا😣

یعنی برام مهمه هاااااا ولی وقتی به آنوشا میگم میگه :( هی اشکال نداره دستت خودت که نیس از وقتی دنیا اومدی کله پوکی )😐

یکی نیس بهش بگه تو یادت نمیاد شام چی خوردی اخه بچگی منو از کجا یادته😓😒

بعد از اونم دیگه دارم سعی میکنم بهش فکر کنم😢

به مامانمم که میگم میگه :( تنها چیزی که میتونم بهت بگم اینه که خدا شفات بده گلم )😒

بگو حداقل کلمه گلم رو توی اون جمله ی خشنی که گفتی به کار نمیبردی😧

کلا تنها کسی که درکم میکنه و بهم تیکه نمیندازه نیتاس😊

اونم که الان تهرانه😭

خب راستش نیتا خواهر بزرگمه که ۱۴ سال باهام اختلاف سنی داره 😁

الان ۲۵ سالشه و تو تهران دانشجو پزشکیه 😎

ولی حداقل خوبیش اینه چون نزدیکه عید نوروزه چیزی نمونده بیاد😉

 هـــــی 😧 کاش زودتر بیاد 😣

ولی بیشتر از من شیانگ دلش براش تنگ شده❤

خب شیانگ سگ منه که خیلی خوشگله و دوستش دارم😍🐶

یعنی شیانگ رو نیتا بهم هدیه داده😇

بعدا چون از نژاد آکیتاس نیتا اسمش رو گذاشته شیانگ😁

یعنی صاحب اولش نیتا بوده و الان صاحبش منم😅

ولی حالا خوبه تا چهار شنبه نیتا میاد😊

وگرنه از دست آنوشا میمردم میکردم😡

چپ میره راست میاد به من گیر میده 😠😠

اگه نیتا بیاد منم باهاش میرم تهران دیگه بر نمیگردم😕

حالا خوبه اگه بیاد تا اردیبهشت اینجاس🏭

ولی من قبول ندارم😞

اخه تا کی درس میخونه بگو دکتر شدی بسه تخصص گوارش رو میخوای چیکار😧

حالا بسه از فاز سرزنش کردن این و اون بیایم بیرون😅

دیروز نه پریروز 

کلاس آنلاین داشتیم 😧

البته هر روز داریم😢

واااااااااااااااایییییی انقدر خسته کننده بود که نگو😫😪

بعدش زنگ زدم نیکا 😞

نیکا هم که حوصله نداره 😒

یعنی الان اصلا کی حوصله داره که اون داشته باشه😆

بعدا قرار گذاشتیم بریم کتابخونه📖

میدونین ما هممون تو یه ساختمون چهار طبقه ایم دو تا پایینی مال ماست و دو تا بالایی مال نیکا اینا 😌

بعد مگه حاضر میشد 😾

بگو میریم کتابخونه قرار نیست که بری کنسرت بی تی اس اینقدر کشش میدی😡

وااااااالا من بدبخت ۱/۵ ساعت منتظرش بودم😠

ولی بعد از کلی انتظار کشیدن بالاخره اومد خدا بخواد😅😆

بعد نگو جلوی در خروجی دوستای آنوشا وایساده بودن😭

وااااااااای انقدر ازشون بدم میاد که نگو😡

مخصوصا از اون سولماز دوستش😠

دلم میخواست همون جا بکشمش😬

همش به من میگه جوجه فوکولی😥😳

یکی نیس بهش بگه جوجه فوکولی جد و آبادته آخه من جوجه ام 😡

بعدش یهویی نیکا در و بست 💥

منم اولش نفهمیدم ولی بعدش نقشه ی نیکا رو فهمیدم و .....😮

یه سوت زدم و......👍

اگه گفتی چی شد؟؟؟😯

هیچی دیگه شیانگ بهشون حمله کرد😂

حالا هی اونا بدو شیانگ بدو بدبختا انقد ترسیدن که نگو😅

همش جیغ میزدن 😆

ماهم فقط بهشون میخندیدیم😜

ولی دلم خنک شد ها مخصوصا وقتی شیانگ از پای اون سولماز گاز گرفت😈

ولی شیانگ سگ بدی نیست هااا😅

فقط وقتی بهش بگم حمله میکنه😆

بعدش آنوشا انقد عصبانی شد😡 ....... که گذاشت دنبالمون😆

ماهم فرار کردیم دیگه😎

بعدش بالاخره رسیدیم کتاب خونه📙

وقتی رسیدیم کتابداره تا مارو دید شد شبیه کچ دیوار😮

بعدش گفت بازم که شمایین😓

مگه نگفتم دیگه اینجا نیاین😨

بعد نیکا گفت :( خانم عزیز کتابخونه که مال شما نیس😏)

وااااااالا 😫

بگی خریده بودش 😐

بعدش هم انقـــــــدر خوش گذشت😇

آخه پرتمون کرد بیرون😆

 فقط بخاطر اینکه چون کرونا هست هیچکی نمیره کتابخونه😷 بعدا اون فقط ساعت ۹ تا ۱۰ صبح تو کتاب خونس😩 بعد ما دقیا ساعت ۱۰ میریم اونم نمیتونه بره خونه😵برای همین از ما بدش میاد😆

بعدا مجبور بودیم بریم خونه که ......

یسنا رو دیدیم😁

یسنا دوستمونه باهم میرفتیم کلاس عکاسی و کامپیوتر💻

هــــــــــــــــــــــــــــــــی😧 اونم حوصله نداشت😰

بعدا میگفت بهت پیام دادم جوابمو ندادی😡

منم میگفتم کوووووو آخه نیست😑

خلاصه کلی باهم حرف زدیم و 😺

اسپرسو خوردیم و☕

تازه به حساب من💳

بعد رفتیم خونه🏭

یعنی خونه یسنا اینا سه کوچه با ما فاصله داره 😆

اره دیگه 😄

بعد رفتیم خونه و من داشتم میرفتم خونه خودمون و نیکا طبقه بالا که به نیکا گفتم😇

:(نیکی کتاب خریدم میای نشونت بدم😁)

نیکا :( باشه بیا بریم😺)

بعد رفتیم خونه و دیدیم هیچکی نیس😕

بعد نگو اِمی اومده بود😉

خب راستش امی دوست نیتا و ساراس که اونم دانشجوی پزشکیه😅

سارا هم خواهر بزرگه نیکاس که هم سن نیتا خواهر منه😁

امی هم دختر خاله نیکاس دیگه😌

اسمش امی نیست هاااااا امیلا اسمشه😇

اره دیگه بعد میگفت :( نیتاو سارا یه پروژه تحقیقی داشتن موندن تمومش کنن برای همین دیر تر میان)😊

منم گفتم :( خب دیرتر یعنی کی ؟؟؟😟)

خلاصه هی اون جواب منو میداد من دوباره میپرسیدم😅

بعد مامانم اومد بالا گفت

:(نیوشا😐 )

من :( جانم😌)

+(اون دوستت کی بود میرفتین تکواندو😮)

 _(مهتاب یا نفیسه ؟؟؟؟!!!!!)

+ ( نه اون یکی😒)

_( کدووم تارا ؟؟؟؟!!!!!!)

+(اره اره😁)

_(خب تارا چــــی 😞 )

+( هیچی کل آسیا رو داره دنبالت میگرده😑)

_ ( یعنی چی 😯 )

+ ( ۶۲ بار زنگ زده موبایل من ، ۲۱ بار زنگ زده به آنوشا ، ۱۰۸ بار زنگ زده گوشی خودت جواب ندادی ، ۵۳ بار زنگ زده خونه ۴ بارم زنگ زده بقالی سر کوچه برو ببین چیکارت داره😡 )

هیچی دیگه منم رفتم زنگ زدم😇😅

نگو فقط زنگ زده بود بگه عروس هلندیش مریضه😑

اخه من چیکار کنم 😕

خب فعلا کلاس هنر داریم باید برم تا پست بعدی

فــــعـــــــــلا😊

پسندها (6)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

ـ.❅。°❆·زﮰنــــــــــبــــــــــ。*.❅· °。·❆ـ.❅。°❆·زﮰنــــــــــبــــــــــ。*.❅· °。·❆
19 اسفند 99 18:19
با افتخار دنبال شدید💜💚 خوشحال میشم اگه افتخار بدید و دنبالم کنید🧡💛 لطف می کنید اگه به پست هام هم سر بزنید💙❤️

21 اسفند 99 11:39
دنبالتون کردم خوش حال میشم دنبال ام کنید 😊🥰
راستی چه پست زیبایی گذاشتید واقعا استعداد نویسندگی دارید 🤩😜😁
کلی خندیدم واسه اون جمله مادرت که تارا کل آسیا رو واست گشته 🤣
김세윤
پاسخ
سلام عزیزم ممنون باعث افتخارمه❤
ممنون لطف داری ولی انقدر هم نویسندگیم خوب نیست 😅😆
اره کلا خانوادگی شوخی زیاد میکنیم😊