اندر این روز های کسل کننده😑
سلام😊
خب حوصلم سر رفته بود گفتم یه پست بزارم😅
الانم خیلی هیجان زدم 😇
نه بابا دورغ گفتم اصلا عین خیالم نیس😕
خب به من چه که کمتر از بیست روز دیگه تولد لیساس😑
من فقط رزی رو دوست دارم 😊
البته حدودا فردا هم تولد شوگاس😧
اصلا به من چه😒
یعنی خب تولد اوناس من چیکار کنم😐
واااااالا😣
یعنی برام مهمه هاااااا ولی وقتی به آنوشا میگم میگه :( هی اشکال نداره دستت خودت که نیس از وقتی دنیا اومدی کله پوکی )😐
یکی نیس بهش بگه تو یادت نمیاد شام چی خوردی اخه بچگی منو از کجا یادته😓😒
بعد از اونم دیگه دارم سعی میکنم بهش فکر کنم😢
به مامانمم که میگم میگه :( تنها چیزی که میتونم بهت بگم اینه که خدا شفات بده گلم )😒
بگو حداقل کلمه گلم رو توی اون جمله ی خشنی که گفتی به کار نمیبردی😧
کلا تنها کسی که درکم میکنه و بهم تیکه نمیندازه نیتاس😊
اونم که الان تهرانه😭
خب راستش نیتا خواهر بزرگمه که ۱۴ سال باهام اختلاف سنی داره 😁
الان ۲۵ سالشه و تو تهران دانشجو پزشکیه 😎
ولی حداقل خوبیش اینه چون نزدیکه عید نوروزه چیزی نمونده بیاد😉
هـــــی 😧 کاش زودتر بیاد 😣
ولی بیشتر از من شیانگ دلش براش تنگ شده❤
خب شیانگ سگ منه که خیلی خوشگله و دوستش دارم😍🐶
یعنی شیانگ رو نیتا بهم هدیه داده😇
بعدا چون از نژاد آکیتاس نیتا اسمش رو گذاشته شیانگ😁
یعنی صاحب اولش نیتا بوده و الان صاحبش منم😅
ولی حالا خوبه تا چهار شنبه نیتا میاد😊
وگرنه از دست آنوشا میمردم میکردم😡
چپ میره راست میاد به من گیر میده 😠😠
اگه نیتا بیاد منم باهاش میرم تهران دیگه بر نمیگردم😕
حالا خوبه اگه بیاد تا اردیبهشت اینجاس🏭
ولی من قبول ندارم😞
اخه تا کی درس میخونه بگو دکتر شدی بسه تخصص گوارش رو میخوای چیکار😧
حالا بسه از فاز سرزنش کردن این و اون بیایم بیرون😅
دیروز نه پریروز
کلاس آنلاین داشتیم 😧
البته هر روز داریم😢
واااااااااااااااایییییی انقدر خسته کننده بود که نگو😫😪
بعدش زنگ زدم نیکا 😞
نیکا هم که حوصله نداره 😒
یعنی الان اصلا کی حوصله داره که اون داشته باشه😆
بعدا قرار گذاشتیم بریم کتابخونه📖
میدونین ما هممون تو یه ساختمون چهار طبقه ایم دو تا پایینی مال ماست و دو تا بالایی مال نیکا اینا 😌
بعد مگه حاضر میشد 😾
بگو میریم کتابخونه قرار نیست که بری کنسرت بی تی اس اینقدر کشش میدی😡
وااااااالا من بدبخت ۱/۵ ساعت منتظرش بودم😠
ولی بعد از کلی انتظار کشیدن بالاخره اومد خدا بخواد😅😆
بعد نگو جلوی در خروجی دوستای آنوشا وایساده بودن😭
وااااااااای انقدر ازشون بدم میاد که نگو😡
مخصوصا از اون سولماز دوستش😠
دلم میخواست همون جا بکشمش😬
همش به من میگه جوجه فوکولی😥😳
یکی نیس بهش بگه جوجه فوکولی جد و آبادته آخه من جوجه ام 😡
بعدش یهویی نیکا در و بست 💥
منم اولش نفهمیدم ولی بعدش نقشه ی نیکا رو فهمیدم و .....😮
یه سوت زدم و......👍
اگه گفتی چی شد؟؟؟😯
هیچی دیگه شیانگ بهشون حمله کرد😂
حالا هی اونا بدو شیانگ بدو بدبختا انقد ترسیدن که نگو😅
همش جیغ میزدن 😆
ماهم فقط بهشون میخندیدیم😜
ولی دلم خنک شد ها مخصوصا وقتی شیانگ از پای اون سولماز گاز گرفت😈
ولی شیانگ سگ بدی نیست هااا😅
فقط وقتی بهش بگم حمله میکنه😆
بعدش آنوشا انقد عصبانی شد😡 ....... که گذاشت دنبالمون😆
ماهم فرار کردیم دیگه😎
بعدش بالاخره رسیدیم کتاب خونه📙
وقتی رسیدیم کتابداره تا مارو دید شد شبیه کچ دیوار😮
بعدش گفت بازم که شمایین😓
مگه نگفتم دیگه اینجا نیاین😨
بعد نیکا گفت :( خانم عزیز کتابخونه که مال شما نیس😏)
وااااااالا 😫
بگی خریده بودش 😐
بعدش هم انقـــــــدر خوش گذشت😇
آخه پرتمون کرد بیرون😆
فقط بخاطر اینکه چون کرونا هست هیچکی نمیره کتابخونه😷 بعدا اون فقط ساعت ۹ تا ۱۰ صبح تو کتاب خونس😩 بعد ما دقیا ساعت ۱۰ میریم اونم نمیتونه بره خونه😵برای همین از ما بدش میاد😆
بعدا مجبور بودیم بریم خونه که ......
یسنا رو دیدیم😁
یسنا دوستمونه باهم میرفتیم کلاس عکاسی و کامپیوتر💻
هــــــــــــــــــــــــــــــــی😧 اونم حوصله نداشت😰
بعدا میگفت بهت پیام دادم جوابمو ندادی😡
منم میگفتم کوووووو آخه نیست😑
خلاصه کلی باهم حرف زدیم و 😺
اسپرسو خوردیم و☕
تازه به حساب من💳
بعد رفتیم خونه🏭
یعنی خونه یسنا اینا سه کوچه با ما فاصله داره 😆
اره دیگه 😄
بعد رفتیم خونه و من داشتم میرفتم خونه خودمون و نیکا طبقه بالا که به نیکا گفتم😇
:(نیکی کتاب خریدم میای نشونت بدم😁)
نیکا :( باشه بیا بریم😺)
بعد رفتیم خونه و دیدیم هیچکی نیس😕
بعد نگو اِمی اومده بود😉
خب راستش امی دوست نیتا و ساراس که اونم دانشجوی پزشکیه😅
سارا هم خواهر بزرگه نیکاس که هم سن نیتا خواهر منه😁
امی هم دختر خاله نیکاس دیگه😌
اسمش امی نیست هاااااا امیلا اسمشه😇
اره دیگه بعد میگفت :( نیتاو سارا یه پروژه تحقیقی داشتن موندن تمومش کنن برای همین دیر تر میان)😊
منم گفتم :( خب دیرتر یعنی کی ؟؟؟😟)
خلاصه هی اون جواب منو میداد من دوباره میپرسیدم😅
بعد مامانم اومد بالا گفت
:(نیوشا😐 )
من :( جانم😌)
+(اون دوستت کی بود میرفتین تکواندو😮)
_(مهتاب یا نفیسه ؟؟؟؟!!!!!)
+ ( نه اون یکی😒)
_( کدووم تارا ؟؟؟؟!!!!!!)
+(اره اره😁)
_(خب تارا چــــی 😞 )
+( هیچی کل آسیا رو داره دنبالت میگرده😑)
_ ( یعنی چی 😯 )
+ ( ۶۲ بار زنگ زده موبایل من ، ۲۱ بار زنگ زده به آنوشا ، ۱۰۸ بار زنگ زده گوشی خودت جواب ندادی ، ۵۳ بار زنگ زده خونه ۴ بارم زنگ زده بقالی سر کوچه برو ببین چیکارت داره😡 )
هیچی دیگه منم رفتم زنگ زدم😇😅
نگو فقط زنگ زده بود بگه عروس هلندیش مریضه😑
اخه من چیکار کنم 😕
خب فعلا کلاس هنر داریم باید برم تا پست بعدی
فــــعـــــــــلا😊